Monday, August 21, 2006

تشنه لب

مي گويند مي آيد

كِي؟... نميدانم ...

انگار جمعه اي

مي گويند تمام زمين كربلا ست

و تمام زمان عاشورا

حتي در قرن بيست و يكم

مي گويم مي آيد

سقا را مي گويم

عمو علمدار

كسي كه علمدار جهان پر رنج ماست

و بر خلاف كساني كه نمي دانند او كجاست؛ من ميدانم

او ميان دجله معرفت و فرات عشق مشك از بهر ما به دندان گرفته است

ميگويم مي شنوي صداي العطش مارا؟!

مي بيني كه چطور صبحهاي جمعه كه براي ما ظهر كربلاست

از تشنگي دست و پا مي زنيم؟؟

مي بيني جمعه هاي خالي را؟

ديدي چطور قلبهاي شش روزمان را از تشنگي بر سر دست بلند كرديم

و جوابي جز تيرهاي سه شعبه امواج نگرفتيم؟!

مي شنوي...؟

اين صداي العطش است كه جهان را فراگرفته عمو

نمي دانم چگونه فريادت بزنم كه بياي

عمو ،‌ علمدار ، منجي ، امام ، ...

سقا

كودكان هنوز تشنه اند پس كدام جمعه آب مي رسد؟