تشنه لب
مي گويند مي آيد
كِي؟... نميدانم ...
انگار جمعه اي
مي گويند تمام زمين كربلا ست
و تمام زمان عاشورا
حتي در قرن بيست و يكم
مي گويم مي آيد
سقا را مي گويم
عمو علمدار
كسي كه علمدار جهان پر رنج ماست
و بر خلاف كساني كه نمي دانند او كجاست؛ من ميدانم
او ميان دجله معرفت و فرات عشق مشك از بهر ما به دندان گرفته است
ميگويم مي شنوي صداي العطش مارا؟!
مي بيني كه چطور صبحهاي جمعه كه براي ما ظهر كربلاست
از تشنگي دست و پا مي زنيم؟؟
مي بيني جمعه هاي خالي را؟
ديدي چطور قلبهاي شش روزمان را از تشنگي بر سر دست بلند كرديم
و جوابي جز تيرهاي سه شعبه امواج نگرفتيم؟!
مي شنوي...؟
اين صداي العطش است كه جهان را فراگرفته عمو
نمي دانم چگونه فريادت بزنم كه بياي
عمو ، علمدار ، منجي ، امام ، ...
سقا
كودكان هنوز تشنه اند پس كدام جمعه آب مي رسد؟