تنها
دارد زمین را باد می روبد
دارد هوای فصل می گیرد
امروز هم باران شبیه هرچه دلتنگیست
امروز هم باران شبیه هرچه تنهایی ست
رو می کنم تنها به آئینه
آئینه با من نیست،یکرو نیست
گویی مرا بیگانه می بیند
شاید مرا محرم نمی داند؛
با راز و رمز چشمهای تو...
یک بار دیگر جاده های بی تو را دیدم
یک بار دیگر کوچه های بی تو را گشتم
امروز فهمیدم که دیگر نیستی،
حتی، در خاطرات خیس دریاها
در زیر باران، پای گلدانها
بادی که می آید خبر دارد از رفتن آسوده ات انگار
در مرز گندم زار می پیچد
هو میکشد، آرم و می خواند
رفتن، دریغ زندگانی نیست
ماندن ،دلیل زنده بودن هم
تا می روم؛ هستم
1 Comments:
سلام
می تونم بپرسم چند ساله شعر می گین؟
Post a Comment
<< Home