Friday, October 29, 2004

مسافر

راهمون از هم سوا بود
رفتنامون بی صدا بود
اول جاده ی غربت،
اول پرواز ما بود

دل به جاده ها سپردیم
کوله بارمونو بردیم
همسفر شدیم، پریدیم
سمت باغی که خدا بود

از قفس از این زمستون، خسته بودم، خسته بودی
تو هجوم بی کسی ها،دل به رفتن بسته بودی
بی خبر رفتی مسافر، جاده ها جا موندم از تو
تو ولی پیش از پریدن، بار خود رو بسته بودی

بغض من وا میشه هر شب ،جا خالیت پیش رومه
می شینم با درد غربت ،دست حسرت رو گلومه
میکشم رو بوم خالی عکس یه ماهی تو مرداب
ماهیی که رنگ دریاست اما سایه اش روی بومه

می رسیم به هم یه روزی
بعد دریا، بعد دیوار
همسفر به دوش خسته ام
بار خستگی تو بسپار

2 Comments:

At 6:00 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام محمد جون
این شعرا رو که برامون خونده بودی !
شعر جدید نگفتی؟
ولی قشنگه!!!!!!!!!

 
At 6:03 AM, Anonymous Anonymous said...

salam mamad jan omidvaram halet khub bashe

 

Post a Comment

<< Home