Tuesday, August 03, 2004

تنهایی

" به نام تنها ترین یارتنهایی"
آن هنگام که تو را برای اولین بار دیدم هیچگاه فراموش نمی کنم.لحظه ای که با قایق
وجودم در اقیانوس چشمان تو سرگردان شدم وبه هرکجا که نگریستم تنها رنگ زیبای آسمانی تو
را دیدم.آن زمان که طوفان زیبای عشق در دلم آغاز شد و من بدون توجه به این زیبایی در
مقابلش ایستادگی کردم تا بالاخره این طوفان بادبانهای عقل مرا پاره پاره کرد وقایق وجودم
را در خود جای داد و من تنها چسبیده به تخته پاره ای سیلی خور این اقیانوس شدم.
تا این زمان اقیانوسی به وسعت چشمان توسراغ نداشتم که توان غرق کردن مرا داشته
باشد ونجات دهنده ای جز یاد تو سراغ نداشتم که بتواند مرا از غرق شدن نجات بخشد. من
ساعتها در تنهایی خود با تخته پاره ای که از قایق وجودم باقی مانده بود در این اقیانوس سر-
گردان بودم و تنها محافظ بدن برهنه ی من آفتاب گرم نگاه تو بود.
تکه چوبی که مرا از غرق شدن نجات بخشید دیگر برایم همدم شده بود همدمی که نامش
را یاد تو گذاشتم.هر روز ساعتها تکه چوب یاد تو را در آغوش می گرفتم نه برای اینکه وجود
تو را حس کنم وحتی نه برای اینکه نجات یابم!تنها دلیلم این بود که به وجود خودم مطمئن شوم
چون از بودن تو یقین داشتم.در تمام این لحظات به آخرین لبخند تو فکر می کردمبه زمان مقدسی
که خداوند این هدیه را به من داد.تنها کلمه ای که در تمام این لحظات بر زبان من جاری می شد
بهار بود.چون بهار زیباترین واژه برای زمان شکفتن گلزیبای لبخند توست.من در حالی که نمی دانم
به طرف کدام خشکی می روم زیر لب تکرار می کنم...
بهار.بهار بهار


سید محمد حسینی
15/4/1383

0 Comments:

Post a Comment

<< Home