Tuesday, August 10, 2004

عشق

« عشق »
سال ها در کتاب های مختلف تعریف های متفاوتی را از اسم تو خوانده بودم. ولی هیچگاه به این روشنی نتوانسته بودم بفهمم که چرا تو را انقدر خطرناک می نامند. بارها با خودم گفته بودم که اگر روزی با تو روبرو شوم ؛در مقابلت می ایستم و نمی گذارم بر من چیره شوی. ولی نمی دانم چرا نفهمیدم که تو کی آمدی و چگونه توانستی پرچم افتخارت را بر قله قلب من نصب کنی و نام مرا نیز در دفتر فتوحاتت بنویسی؟
سال ها بدون اینکه طعم شیرین بودنت را حس کنم از تلخی نبودنت لذت می بردم وهر روز خدا را شکر می گفتم که گرفتار تو نشده ام.ولی حالا هر روز افسوس می خورم که چرا زودتر تسلیم تو نشدم وکشور وجودم را به پادشاهی تو نسپردم.گمان کنم بزرگترین سختی در اقلیم فرمان روایی تو همین افسوس است.
تا حالا انقدر زیبا و روشن عجیب بودن تو را حس نکرده بودم. توهمه جا هستی،درادبیات تمام ملل،درتمام شعرها،داستانها،فیلمها،موسیقی ها،نقاشی ها و...
آثار زیبای تو را در همه جا می توان دید؛در چشم ها،رفتارها،بوسه ها و... ولی در هیچ کجا نمی توان تعریف کاملی را از تو پیدا کرد.در اکثر کتاب های لغت تو را به قوی ترین فرد خانواده دوستی تشبیه کرده اند.ولی من گمان می کنم جنس تو از دوستی نیست.شاید حرف مرا تنها افرادی درک کنند که در قلمرو فرمان روایی تو قرار گرفته اند.
تو معجونی هستی که خاک آدم را گل کردی:
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
کیمیایی هستی که سال ها از مس وجود آدمی طلا ساختی:
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
خلاصه کنم ...
تو حداقل همه چیز من هستی

مرداد 83
سید محمد حسینی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home