Tuesday, August 03, 2004

نور

« به نام روشن ترین روشنایی»
تو هم مانند خورشید قسمتی از روز زندگیم را گرم وروشن کردی روزی که برای من از لحظه آمدن تو شکل گرفت.لحظه ای که از شرق دلم طلوع کردی را همواره به روشنی به یاد می آورم لحظه ای که به خاطرتاریکی نبود تو چشمهایم توان نگریستن را نداشت.دستانم را در مقابل چشمانم گرفتم تا نور تو آزارم ندهد دریغ که نمی دانستم نور تو را در هیچ زندانی نمی توان حبس کرد و هیچ دیواری توان مقابله با آن را ندارد.
نور تو آرام از لای انگشتان دست من گذشت گرمشان کرد به چشمهایم رسید و من آنگاه تو را دیدم.نور تو جاده زندگی مرا روشن کرد تا راهم را گم نکنم تا در گودال مشکلات نیافتم و هر گاه سرم را به طرف آسمان برگرداندم تو را دیدم که همچنان به من لبخند می زنی .کاش می توانستم راهم را به طرف بالا برگردانم تا به تو برسم.افسوس که چشمهایم هنوز هم توان زیاد نگریستن به تو را نداشت.تو آرام حرکت می کردی از شرق دلم راه افتاده بودی گویی می خواستی تمام وجود مرا روشن کنی که اینطور از شرق به غرب می رفتی ومن تنها دل به خندهای تو خوش کرده بودم و اصلاً توجهی به رفتنت نداشتم.
هنگام غروب چه زیبا شده بودی! صورتت گلگونه بود. چه قدر به من نزدیک بودی!این بار چشمهایم دیگر اذیت نمی شد؛چون به حضورت عادت کرده بودم؛چون نورت نور چشمهایم شده بود. دریغ که نمی دانستم لحظه ی خداحافظی ست.من همچنان تو را که روبرویم بودی بودی می دیدم روی خط افق.قدمهایم را تندتروتندتر برمی داشتم تا به تو برسم.زیباییت مرا خیره کرده بود؛حتی یک لحظه هم نمی توانستم به اطرافم نگاه کنم؛فقط با تمام قدرت به جلو حرکت می کردم.
هنگامی که نیمی از تو غروب کرد باز هم نفهمیدم که می خواهی بروی.تو همچنان لبخند میزدی و نور سرخت را به زمین هدیه می دادی؛هیچگاه این لحظه را فراموش نمی کنم زیباترین خاطره ام از تو.بعد با لبخند همیشگیت آرام پایین رفتی.هنوز باورم نمی شد،قدمهایم را تند بر می داشتم.هنوز نورت در آسمان بود که به طرف جای خالیت دویدم با همه ی توانم ونور تو کم کم محو شد؛از جهان،نه از دلم.من همچنان می دویدم تا جهان پیش رویم تاریک شد و من دیگر راهم را گم کردم.
لحظات تاریکی بهترین وقت بود تا نور زیبای تو را تجسم کنم.تا در آن لحظات زندگی نکنم،بخوابم تا شاید خواب تو را ببینم وهنگامیکه بیدار شوم باز خودت با همان لبخند همیشگی به من سلام کنی.

اردیبهشت 83
سید محمد حسینی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home